به بهانه ۱۸ تیرماه, سیزدهمین سالگرد وفات دکتر ناصر ملک نیا ” پدر علم بیوشیمی ایران”
بیوگرافی دکتر ناصر ملک نیا :
دکتر ناصر ملک نیا در ۲۷ مرداد سال ۱۳۱۰ در تهران متولد شدند. تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان خاقانی و دبیرستان را در مدرسه پانزده بهمن به اتمام رسانید. سپس جهت ادامه تحصیل به آمریکا رفتند و در نیویورک در رشته مهندسی شیمی فارغ التحصیل شدند. بعدها به فرانسه عزیمت کردند و به تحصیل رشته پزشکی در پاریس مشغول شدند. به گفته خود ایشان : ” آن زمان از بقیه دانشجوها حدود ۵ سال بزرگتر و با تجربه تر بودم و دریافتم که درک مطلبم از پزشکی نسبت به سایر دانشجویان عمیق تر است و دائما با استاد بیوشیمی ام پروفسور شاپیرا بحث می کردم, او انسان فوق العاده با علاقه ای بود.”
شاپیرا ویرایش نخست کتاب «بیوشیمی لنینجر» را در اختیار ملکنیا گذاشت. با مطالعهی آن کتاب، گرایش ملکنیا به علوم پایه، به ویژه بیوشیمی بیش از پیش افزایش یافت. او بارها طرحهای پژوهشی خود را به پروفسور شاپیرا پیشنهاد کرد، اما چنین پاسخ شنید که “سالها پیش طرحی مانند آن انجام شده است و بهتر است به موضوع دیگری بیندیشد”. اما ملکنیا دست بردار نبود و هر روز پرسشی و طرحی برای شاپیرا میبرد تا جایی که شاپیرا شگفت زده میگفت: تو این همه پرسش رو از کجا گیر مییاری? دکتر شاپیرا از ایشان برای شرکت در کار تحقیقاتی دعوت کردند.
دکتر ملکنیا به دلیل علاقهای که به کارهای فنی داشت، در سال چهارم پزشکی, بطور شبانه دوره کارشناسی الکترونیک را نیز به پایان رساندند و پس از دو سال کارآموزی توانست یک رادیو و تلویزیون را به درستی از قطعات آن بسازد.
ایشان پس از پایان دورهی پزشکی میخواست در روانشناسی یا بیماریهای زنان تخصص بگیرد. اما شاپیرا به او پیشنهاد کرد که بیوشیمی را ادامه دهد و حتی پایاننامهی دوره پزشکی خود را نیز در همین رشته بگذراند. او یک سال به عنوان تعمیرکار دستگاهها و ابزارهای آزمایشگاه نزد شاپیرا کار کرد و چون روشهای آزمایشگاهی گوناگونی ابداع کرد، شاپیرا به او گفت اگر بخواهد میتواند همان جا بماند و کار کند. گرایش ملکنیا به علوم پایه و پشتیبانیهای شاپیرا باعث شد که او سرانجام همهی وقت خود را به بیوشیمی اختصاص دهد. او پایاننامهی پزشکی خود را دربارهی فاویسم (کمبود آنزیم گلوکز ۶ فسفات دهیدروژناز) انجام داد که مقالهی آن در سال ۱۹۶۴ در مجلهی خونشناسی فرانسه (Nouv Rev Fr Hematol) چاپ شد.
به عقیده وی “کار پژوهشی بدون آموزش معنا نداشت”, به همین دلیل زمانی که عده ای از ایران به فرانسه آمدند و از وی برای تدریس در دانشگاه دعوت کردند, بی تامل پذیرفتند. استاد در طی تحصیل ارتباط بسیار نزدیک و صمیمانه ای با پروفسور شاپیرا داشتند, بطوری که در زمان بازگشت ایشان به ایران, شاپیرا معتقد بود که بهترین دانشجوی خود را از دست داده است.
دکتر ملکنیا در سال ۱۳۵۰ به ایران آمد و چون شرایط را برای کار مناسب دید و با چهرهی گشادهی استادان وقت گروه بیوشیمی بالینی، از جمله دکتر شهبازی، دکتر نفیسی، دکتر نهانی، دکتر محمدیها، دکتر کامیاب و دکتر باقدیانس، رو به رو شد، تصمیم به بازگشت به ایران گرفت.
ملک نياي پزشك
ملكنيا مطالعه و درک عميقي دربارهي ناباروري داشت و به درمان و راهنمايي بيماراني كه به او مراجعه ميكردند، ميپرداخت. شيوهي او در پزشكي نيز با بسياري از پزشكان ديگر تفاوت داشت. او معتقد بود اگر بيمار مشكل خود را خوب درك كند، همكاري بهتري در درمان خواهد داشت. از اين رو، در مطب اش مانند كلاس درس تخته اي نصب شده بود تا در صورت نياز با كشيدن نمودار يا شكلي ساده، موضوع مورد نظر به بيمار تفهيم شود. بيماران استاد حتي آنان كه بهره چنداني از سواد نداشتند با بيان بي نظير استاد بزودي مكانيسم ها را درك مي كردند و تا حدودی قادر به تفسير نتايج سونوگرافي و جواب آزمايشات خود مي شدند. از آن جا كه مطب دكتر ملكنيا تابلوي راهنما نداشت، شگفت آور بود كه شمار بيماران دكتر روز به روز افزايش مي يافت!
ملكنيا هيچ گاه از بيماران خود هزينهي درمان دريافت نكرد، چرا كه معتقد بود هر آن چه را كه از پزشكي ميداند، به مادرش مديون است و از اين راه ميخواهد روحش را شاد كند. حتي گاهي بيماراني از شهرستان به دكتر مراجعه ميكردند و چنان چه جايي براي ماندن نداشتند يا پرداخت هزينهي اقامت برايشان سنگين بود، ملكنيا كليد مطب را به آنها ميداد و از آنها ميخواست شب را همان جا بمانند. بيماران كه شرمندهي اين همه لطف دکتر ميشدند، سعي ميكردند با آوردن هديههايي مانند ميوه، شيريني، آجيل، مرغ و حتي شير و ماست، به گونهاي سپاسگزار او باشند. زوجهاي بسياري با پيروي از شيوهي درماني دکتر ملكنيا صاحب فرزند شدهاند. ملکنیا به دانشجویان پزشکی سفارش میکرد که اساس مولکولی بیماریها را یاد بگیرند تا بتوانند آنها را اصولی درمان کنند.
ملكنيا هيچ گاه از بيماران خود هزينهي درمان دريافت نكرد، چرا كه معتقد بود هر آن چه را كه از پزشكي ميداند، به مادرش مديون است و از اين راه ميخواهد روحش را شاد كند. حتي گاهي بيماراني از شهرستان به دكتر مراجعه ميكردند و چنان چه جايي براي ماندن نداشتند يا پرداخت هزينهي اقامت برايشان سنگين بود، ملكنيا كليد مطب را به آنها ميداد و از آنها ميخواست شب را همان جا بمانند.
ملک نیای محقق
بعد از اتمام تحصیلات خود از طرف مرکز تحقیقات علمی ملی فرانسه (CNRS) دعوت به کار شدند و در طی حدود ۱۰ سال, پژوهشهای ارزنده ای را در زمینه کمبود آنزیم G6PD و اختلالات هموگلوبین انجام دادند. ارائه ۴۰ مقاله بین المللی, کسب نشان افتخار در فرانسه و همچنین تجارب ایشان در زمینه های مختلف باعث شد ایشان به محض ورود به دانشگاه علوم پزشکی تهران با درجه دانشیاری به عضویت هیات علمی در آیند. ایشان اولین کسی بودند که با نشان دانشیاری به دانشگاه تهران آمدند. ملکنیا دست کم روزی دو ساعت به مطالعهی تازهترین پژوهشها و دستاوردهای علمی میپرداخت و چون احتمال میداد شاید همکارانش فرصت کافی برای مطالعه نداشته باشند، چکیدهی مطالعات خود را در بروشورهای علمی با نام «برای شما خواندهایم» به هزینهی شخصی منتشر میکرد و در اختیار آنان قرار می داد. با وجودی که پس از بازنشستگی اجباری، نسبت به استادانی که در دانشگاهها و مراکز پژوهشی مستقر بودند، دسترسی کمتری به منابع اطلاعاتی داشت، در همهی کنگرهها و نشستهای علمی از همهی استادان به روزتر و پربارتر بود. او به راستی معتقد بود که «من پژوهش میکنم، پس هستم» و از این رو، پس از درگذشت استاد ملکنیا مقالههای مربوط به سال ۲۰۰۷ میلادی روی میزشان پیدا کردند.
ملک نیای معلم
استاد عاشق تدریس بود, او پیچیده ترین مطالب بیوشیمی را در قالبی ساده و بعضا به شکل لطیفه و داستان به دانشجویان می آموخت. سرزندگی و افتادگی بی اندازه استاد تمامی اساتید و دانشجویان را شیفته خود کرده بود.
استاد، دشوار ترین مطالب را طوری درس میداد که به قول خودش بچهها «سیروسفهم» شوند. سيروس پسرخاله ايشان بود و با استفاده از اين شخصيت، بسياري از مطالب را به شيوهاي جذاب به ما آموزش ميداد. مثلاً در آموزش بيماري كوشينگ ميگفت “سن سيروس داشت زياد ميشد و هنوز زن نگرفته بود. مادربزرگم ميگفت بايد زن بگيري، ما با بدبختي براي ايشان به خواستگاري رفتيم. مادربزرگم، شروع كرد به تعريف از دختر كه صورتش مثل قرص ماه است، منم به سيروس گفتم كه بيچاره دختره كوشينگ داره.” همه بچهها ميخنديدند و مطلب در ذهن می ماند. استاد عاشق كار خود بود و از تدریس لذت ميبرد. ايشان ميگفت “بهترين لحظات عمرم زماني بود كه سر كلاس بودم.”
استاد همیشه به ما تاکید داشتند ” با دانشجوي هجدهسالهاي كه نزد شما ميآيد، با احترام رفتار كن و تمامقد جلويش بايست، چرا كه همكار چند سال بعد تو است.”
کلاسهای دکتر همیشه پر از جمعیت بود و پر از هیجان, از لحظه ای که با سر و صدا و اشتیاق فراوان وارد کلاس می شد تا لحظه ای که میخواست از کلاس خارج شود و دست هایش را به نشانه پیروزی و افتخار بالای سرش می برد و در میان کف زدن های بی وقفه دانشجویان, با ظاهری که از سر تا پا به خاطر تدریس با تخته سیاه, گچی شده بود از کلاس خارج می شد.
کلاسهای استاد از ساعت ۷ صبح شروع می شد و تا ساعت ۸ در خصوص مسائل بیوشیمی بحث آزاد داشتند و بعد کلاس رسمی را آغاز می کردند. استاد می گفت” هرگاه دانشجویی بی علاقه و بی انگیزه سرکلاس حضور داشت, علتش را در خود و روش تدریس خود جستجو کنید.”
“ایشان برای تدریس نیازی به اسلاید نداشتند “و همواره اصرار داشت به هنگام تدریس از گچ و تخته استفاده کند، زیرا معتقد بود که وقتی استاد مطلب را گام به گام روی تخته مینویسد، دانشجویان با او همراه میشوند و سرعت تدریس استاد با سرعت یادداشتبرداری دانشجویان، متناسب میشود. این ویژگی ها در کنار به روز بودن ، کلاس درس وی را از دیگر کلاسها متمایز میساخت.
استاد برای سالهای متمادی به عنوان استاد نمونه انتخاب شدند و در سالهای ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۱ نیز به عنوان مدیر گروه بیوشیمی بالینی دانشگاه تربیت مدرس فعالیت داشتند.
در سال ۱۳۷۵ او را پیش از موعد بازنشسته کردند، در حالی که تا آن زمان بیش از پنچ هزار دانشجوی پزشکی از کلاس او بهرهمند شده بودند. با وجود این، استاد به دلیل علاقهای که به آموزش بیوشیمی داشت، دست از کار نکشید و به جز دانشگاه تهران و تربیت مدرس، در دانشگاههای دیگر به تدریس بیوشیمی ادامه داد. او بیش از ۳۶ سال با زبانی ساده و گیرا به آموزش بیوشیمی به دانشجویان پزشکی و علوم پایه پرداخت از این رو کم نیستند کسانی که هم خود و هم فرزندشان از شاگردان دکتر ملکنیا بودهاند.
دکتر ملک نیا عاشق بیوشیمی و تدریس بودند, ایشان علم بیوشیمی را علم خداشناسی می دانستند و معتقد بودند این علم در تمامی قلمروها کاربرد دارد, به گفته این استاد فرزانه, وی پس از تحصیل در رشته های مهندسی شیمی, الکترونیک, پزشکی و بیوشیمی, فقط بیوشیمی توانسته بود جواب سوالات شان را بدهد.
کلاسهای دکتر همیشه پر از جمعیت بود و پر از هیجان, از لحظه ای که با سر و صدا و اشتیاق فراوان وارد کلاس می شد تا لحظه ای که میخواست از کلاس خارج شود و دست هایش را به نشانه پیروزی و افتخار بالای سرش می برد و در میان کف زدن های بی وقفه دانشجویان, با ظاهری که از سر تا پا به خاطر تدریس با تخته سیاه, گچی شده بود از کلاس خارج می شد.
همه کارهای ایشان برنامه ریزی شده بود, هر حرفی که می زد قبلا روی آن فکر کرده بود, حتی لطیفه های استاد حساب شده بود, ایشان انسان خوش مشرب و شوخی بود, تا جایی که حتی در مراسم ترحیم استاد با وجود اندوه فراوان, وقتی یاد حرف ها و تکیه کلام ایشان می افتادیم بی اختیار خنده مان می گرفت. استاد در تمام دوران طبابت خود هزینه ای از بیمارانشان دریافت نکردند و بیماران با رضایت قلبی خود برایشان شیرینی و میوه می آوردند.
ایشان به همه انسانها در همه حالات حق می دادند و معتقد بودند در مرحله نخست خودمان بایستی اصلاح شویم ” اگر کسی بد اخلاق است, دروغ می گوید, حسادت می کند این بخاطر تغییر غلظت نروترانسمیتر های مغز اوست! “
تدریس ایشان تا ماههای آخر عمرشان نیز ادامه داشت, بطوری که چند جلسه آخر خرداد ماه با ویلچر سرکلاس تشریف می آوردند. استاد حتی در روزهای آخر عمر خود نیز از مطالعه و تحقیق دست بر نداشتند و ما در زمان عیادت بجای گل و شیرینی, مقالات جدید خدمتشان می بردیم, بجز دو روز آخر عمر خود که در کما بودند.
گفتاری از دکتر ناصر ملکنیا
” استاد باید شبانهروز وقتش را برای دانشجو و تحقیق بگذارد. دانشگاه بدون وقت گذاشتن استاد و بدون کار تحقیقاتی یعنی صفر و ما در حال حاضر دانشگاهی داریم که حاصل کار تحقیقاتی در آن کم است. به نظر من دانشگاه ایدهآل دانشگاهی است که صبح تا شب و شب تا صبح باز باشد و در آن کار کنند. استاد بودن، شب درس خواندن و صبح درس دادن نیست. استاد باید یک محقق خوب باشد و تحقیق خودش را ادامه دهد و با کسانی که علاقهمند هستند، کار کند. کسانی که از دانشجویان توقع احترام دارند، باید بدانند اگر برای دانشجو کار کنند، دانشجو بدون شک به آنها احترام خواهد گذاشت”.
قطعا هریک از ما خاطرات زیادی و بیاد ماندنی از کلاسهای درس دکتر ملک نیا داریم, که بعضا در کلاسهای خود و در بین همکاران از آنها یاد می کنیم.
استاد دکتر ناصر ملک نیا در صبح روز ۱۸ تیر ماه ۱۳۸۶ در سن ۷۶ سالگی به دلیل بیماری دیده از جهان فروبست, بحق که لقب پدر بیوشیمی و اسطوره بیوشیمی شایسته اوست.
⚘روحش شاد و یادش گرامی⚘
علیرضا خوشدل
خدایش بیامرزد
لایک
بیوگرافی جالبی بود
مرسی
لایک
خدا رحمتشون کنه
مطالعه بیوگرافی انسان های بزرگی مثل دکتر ملک نیا واقعا انگیزه بخش است
لایک
بله, واقعا تاثیر گذار بود…
لایک
خدا رحمتش کنه
لایک
فوق العاده و تاثیرگذار
26
عالی بود..
لایک
لذت بردم. چه انسان شریفی!
23
لذت بردم
19
واقعا چه انسان بزرگ و استاد خوبی بوده دکتر ملک نیا
27
روحشان شاد و نامشان جاویدان .دکتر بسیار خوب و باوجدان وخوش برخورد .من یکی از بیماران او بودم واقعا از شنیدن خبر فوت دکتر متاثر شدم .دکتر بسیار باسواد که با یک نسخه تشخیص و درمان میکرد و من وبیماران بسیاری صاحب فرزند شدیم دکتری که نه تنها ویزیت نمیگرفت بلکه در آزمایشگاهش نیز آزمایشهارا نصف قیمت شاید هم خیلی کمتر حساب میکرد.
29
روحش شاد
19
خدا بیامرزتش???روحش شاد ویادش گرامی ??واقعا مرد بزرگی بود من سال ۷۵ از بیماران ایشون بودم وهر هفته ویزیت وسونوگرافی میشدم خیلی مرد مهربون وپزشک دلسوزی بودند
28
اسطوره و الگوی بیوشیمی
روحشان شاد
33
خدا رحمتشون کنه
14
چقدر شبیه دکتر خوشدله
لایک
قسمتی از این متن از مصاحبه خانم دکتر پروین پاسالار (شاگرد استاد ملک نیا) برداشته شده؛ ذکر کنید لطفا (قسمتی که در مورد سیروس و … بود)
لایک